تعداد بازدید 1012
|
نویسنده |
پیام |
leader_niosha

ارسالها : 13
عضویت: 1 /12 /1395
|
زندگی نامه شاهرخ ظهیری( پيشكسوت صنعت غذايي كشور و مبدع سس مايونز در كشور)
نام: شاهرخ ظهيري
موقعيت: پيشكسوت صنعت غذايي كشور و مبدع سس مايونز در كشور
تولد: ملاير
من شاهرخ ظهيري هستم. من در خانوادهاي متوسط در ملاير زندگي ميكردم و شغل پدرم كشاورزي بود. در اصلاحات ارضي شاه معدوم بيشتر دارايي پدرم از دست رفت و او مجبور به استخدام در دارايي قم شد به عنوان رئيس. پدرم خيلي زود فوت كرد و من به عنوان پسر ارشد مسوول اداره خانواده شدم، لذا تحصيلاتم در اين مقطع تا ديپلم (پنجم دبيرستان آن زمان) ناتمام ماند و ناچار به استخدام فرهنگ درآمدم و معلم شدم. بعدها همزمان با معلمي وارد دانشگاه هم شدم و ليسانس حقوق قضايي گرفتم و از معلمي به دبيري ارتقا رتبه دادم؛ اما اين كار از نظر درآمدي و ذهني و روحي مرا راضي نميكرد. من فكرهاي بزرگي در سر داشتم و استعداد خدادادي را در خودم كشف كرده بودم. بنابراين فكر كردم در كنار تدريس، كار ديگري را نيز شروع كنم، لذا تحصيلدار يك كارخانه پارچهبافي شدم. صبحها در آنجا كار ميكردم و عصرها در دبيرستان درس ميدادم. كمكم به لحاظ صداقتي كه داشتم و در كار بازاريابي و فروش خبره بودم، مورد توجه صاحبان كارخانه قرار گرفتم و پس از اينكه كار كارخانه افزايش يافت و به رشتههاي ديگر چون واردات ماشينآلات كشيد، به عنوان مدير فروش از كف بازار به بالاي شهر آمدم و آنجا هم به خاطر فروش بالايي كه داشتم و صميمانه كار ميكردم و در بين ساير شركتها شناخته شدم. اين نقطه ورود من به كار تجارت است. در آن زمان مهدي بوشهري شوهر اشرف، خواهر شاه معدوم به همراه اسدالله علم وزير دربار و چند نفر ديگر گروهي تحت عنوان ماه داشتند كه صاحب شركتهاي متعدد در رشتههاي گوناگون بود. مانند ماه يار، مهكشت، ماه سال و غيره.
من مدير شركت مهكشت شدم كه كار تجارت و واردات تراكتور و كمباين را داشت. كمي بعد به خاطر باند بازيهاي قدرت قرار شد بوشهري از شركت خارج شده و اصولا شركت به هم بخورد. كمي قبل از اين ماجرا از من خواسته بودند كنار كارهاي ساختماني، نيروگاهي، برق و غيره در صنايع غذايي نيز وارد شويم و يك شركت صنايع غذايي تاسيس كنيم. ما در فكر تاسيس بوديم و نام آن را نيز انتخاب كرده بودم كه كارگروه ماه به هم خورد و بيرون آمديم. سپس تصميم گرفتم ايده تاسيس اين شركت را خودم دنبال كنم و همراه يك شريك ديگر در سال 1349 مهرام را با يك ميليون تومان سرمايه تاسيس كردم. واقعا به آن روزها كه نگاه ميكنم ميبينم اين موفقيت مرهون چه درسها از بزرگان بازار و تجارت و چه سختيهاي طاقتفرسا و بويژه صحت فكر و عمل، صداقت و راستي، پشتكار و خلاقيت است.
بزرگترين خلاقيت من با مهرام توليد سس مايونز است. شايد باور نكنيد اما آن زمان كسي نميدانست مايونز چيست، چگونه خورده ميشود و مصرفش براي چيست.
براي شروع كار مهرام مثلا ما سراغ توليد رب گوجهفرنگي كه همگان ميشناختند نرفتيم. ما خلاقيت ايجاد كرديم تا يك فرهنگ غذايي جديد در كشور درست شود تا جايي كه هنگام جنگ تحميلي سس مايونز بازار سياه پيدا كرد! اوايل كار كسي اصلا سس مايونز را تحويل نميگرفت و ما براي جا انداختن آن روشهاي جديد بازاريابي ابداع كرديم كه يكي از آنها خريد كاذب بود. من 40 ـ 30 نفر از مرد و زن و بچه و پيرمرد را استخدام كرده بودم كه بروند در مغازهها و سس مايونز بخواهند و بخرند. خودم اين سسها را ميخريدم و كارتن ميكردم و دوباره به مغازهها ميدادم. در نتيجه 50 درصد توليد را خودم ميخريدم و 50 درصد ديگر را مغازهدارها ميفروختند بعد ديدم اين كار كافي نيست. مغازهدار بايد علاقهمند به فروش كالاي من شود. آن زمان كه كامپيوتر نبود. به ويزيتورهايم گفتم تاريخ تولد مغازهدارها را كه اكثرا آذريزبان بودند بگيرند. براساس تاريخ تولد افراد كارتتبريك چاپ كرديم و با يك سبد گل برايشان ميفرستاديم. بعد آنها تلفن ميكردند ميگفتند بابا ما خودمان هم يادمان نبود تولدمان كي است، دست شما درد نكند. به اين ترتيب كمكم فروشمان زياد شد. چون مغازهدار ميگفت وقتي چنين شخص بامعرفتي براي من گل فرستاده و تولدم را تبريك گفته، بايد جنس او را بفروشم؛ لذا به هر صورتي بود، سس مايونز را براي من تبليغ و به مشترياش توصيه ميكرد. واقعا روزهاي سخت، پركار، پرهيجان و پرباري بود. تجربهها آموختم. ما از ورشكستگي و بيچيزي شروع كرديم و از صفر بالا آمديم؛ اما بدون حساب و كتاب نبود.
من درسها گرفتم و اين درسها را به كار بستم. من صداقت و درستي را از كف بازار ياد گرفتم. يادم نميرود. براي كارخانه پارچه درخشان يزد پنبه ميخريدم. من به عنوان تحصيلدار كارخانه ميرفتم تا پول پنبه را بدهم. پدر آقاي لاجوردي (همان لاجوردي كه گروه صنعتي بهشهر را تاسيس كردند) و براي اولين بار در كشور از پنبه روغن گرفتند، نزد ايشان بودم تا چك پنبهها را بدهم. داشتم چاي ميخوردم كه يكي از دلالهايي كه براي ايشان كار ميكرد، آمد و گفت حاجآقا من پنبههاي ديروز را يك تومان گرانتر فروختم و چك هم گرفتم. ايشان گفت كدام پنبه؟ دلال گفت همان پنبهاي كه شما ديروز به حاج محسنآقا فروختيد. ايشان گفت: آن را كه فروختم. دلال گفت ميدانم. اما چك آن را گرفتيد؟ پول گرفتيد؟ امضايي چيزي كرديد؟ ايشان گفت: خير. دلال پاسخ داد حاجآقا شما كه فقط حرف زديد. اما من برايتان چك هم گرفتم. آقاي لاجوردي گفت وقتي حرف ميزني، حرف يعني چك، يعني امضاء. يك تومان كه ارزش ندارد. شما بگو صد ميليون تومان. نه! من قبلا آن را فروختهام، برو پسش بده. حالا تصور كنيد من يك جوان 24 ـ 23 ساله از ايشان چه ياد ميگيرم. اينگونه بود كه من شروع به ترقي كردم.
طوري كه در سال 75 كه سهامي عام شديم، حدود يك ميليارد و 500 ميليون تومان سود انباشته داشتيم و كاميون از خط توليد به محل فروش ميرفت و در عين حال يك واحد ما به 7 كارخانه در كشور تبديل شد و شديم نخستين صنعت غذاي ايران.تمام اين موفقيتها با دست و سرمايه خودم به دست آمد و صد البته دشواريها. الان كه به اين موقعيت رسيدهام، صادقانه بگويم: «رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند». پول هيچ سعادتي نميآورد دوست من. چند خواهي تن را براي پيرهن / تن رها كن تا نخواهي پيرهن. من يك ميلياردر بااصالت هستم. آنچه را كه دارم، آبروست و حرمتي است كه دارم، چون كلاه سر كسي نگذاشتم، مال كسي را نخوردم، تقلب نكردم و دروغي نگفتم. من ماهيت وجودي خودم را حفظ كردم، اما شك ندارم كه هدفم از ابتدا پولدار شدن بود و اين كه از معلمي براي مادر، خواهر، برادر و خودم زندگي بسيار خوبي درست كنم كه كردم . اما وقتي به قله پول رسيدم، ديدم اينجا خبر آنچناني نيست و آنچه بر جاي ميماند خوبي، پاكي و صداقت است كه ثمره عمر من محسوب ميشود، نه پول، نه پول و نه پول ... .
منبع: http://dorfak.vcp.ir
|
|
دوشنبه 02 اسفند 1395 - 03:27 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.