نام: اسدالله عسكراولادي
موقعيت: بزرگترين صادركننده خشكبار كشور
متولد: 1312 ـ تهران
من اسدالله عسكراولادي هستم و سال 1312 در تهران متولد شدم. خانوادهام متدين و در سطح پايين جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروكار نداشتند. شغل پدرم پيشهوري بود و مغازه عطاري داشت. ما سه برادر بوديم كه هر سه از سن 12 ـ 13 سالگي كار در بازار تهران را شروع كرديم. روزها كار و شبها درس. پس از گذراندن كنكور در رشته ادبيات پذيرفته شدم اما عصرهايي كه فرصت داشتم به دانشكده اقتصاد هم ميرفتم چون ساختمانهاي دانشكده مقابل هم بود. گاهي سر كلاسهاي دانشكده حقوق هم ميرفتم. آن موقع رفتن به ساير دانشكدهها آزاد بود و مثل امروز كنترل و حراست هم در كار نبود.
كارم را از صفر شروع كردم. اولين حقوقي كه در دوره شاگردي گرفتم روزي 2 ريال بود كه ميشد ماهي شش تومان. تلاشم شبانهروزي و كار سخت بود. اولين تجارتم را با خريد يك كيسه كنجد به قيمت 53 تومان از بازار تهران شروع كردم و آن كيسه كنجد را به نانوايي سر محل به قيمت 70 تومان فروختم و اين اولين سود من در تجارت بود. اين مربوط به سال 1327 است.
تا سال 1334 كارمند بودم و در يك شركتي كار ميكردم كه فعاليتش در زمينه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم اما پول نداشتم. تنها داراييام خانهاي بود كه در خيابان مصطفي خميني به مبلغ 5600 تومان خريده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگي ميكرديم. اولين ماشينم كه در سال 1333 خريدم يك فولكس به مبلغ 5900 تومان بود كه با همين ماشين چند كيسه خواربار از بازار ميخريدم و بين نانوا و بقال توزيع ميكردم.
سال 1334 تصميم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگاني رفتم كه كارت بازرگاني بگيرم، اما سنم اقتضا نميكرد. چون حداقل بايد 24 ساله ميبودم. نايب رئيس اتاق وقت طبق قانون ميتوانست مرا امتحان كند. مرحوم عبدالله توسلي مرا پيش او فرستاده بود. يادم نميرود 20 سوال از من كرد درباره ارز كشورها، حمل جنس و غيره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نايب رئيس به معرف زنگ زد و گفت: اين بايد جاي من بنشيند. 25 سال بعد جاي او نشستم. 2 سال بعد با قسط و تخفيف حجرهاي به مبلغ 4 هزار تومان خريدم و رشته خشكبار را انتخاب كردم و هنوز بعد از 54 سال در همين رشته هستم.
زيره سبز را بسيار دوست داشتم. چون هم سرمايه كمي ميخواست و هم قيمتش ارزان بود. از كار در داخل خوشم نميآمد ميخواستم صادرات داشته باشم. من در دانشكده اقتصاد معلماني چون دكتر لطفعلي صورتگر و سيدمحمد مشكات و دكتر آشتياني را ديده بودم. در پلههاي دانشگاه سراغ پروفسور حسابي ميرفتم و سوال ميپرسيدم. پس اينها بايد به كار من ميآمد.
كار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زيره شروع كردم و قسطي پنج تن زيره خريدم. اولين مشتريام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنيا از طريق اتاقهاي بازرگانيشان مكاتبه كردم و دنبال خريدار گشتم. اولين معاملاتم با نيويورك سال 1330 شروع شد. نيويورك از ديرباز تاكنون بورس زيره بوده و هست. كوشش كردم و سفرهايم شروع شد و روزي رسيد كه ديكته كننده قيمت زيره در جهان و ايران شدم. دوشنبهاي نبود كه بازار ادويه نيويورك كه زيره هم زيرمجموعه آن است باز شود و نرخ شركت من ـ حساس ـ كه الان 51 ساله شده، روي ميز نرود و معاملات شروع بشود.
اما سالهاي واقعا سختي بود. در سال 1347 به صادرات دو قلم ديگر خشكبار شامل پسته و كشمش رو آوردم. پسته كار بزرگي بود و پول سنگيني ميخواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسيه ميدادند و هنر من اين بود كه يك ماهه آن جنس را به خارج ميفروختم و پولش را ميگرفتم. اين هنر خوشحسابي من عامل موفقيت من در بازار پسته بود. سال 1343 اولين انبارم را در خيابان تختي تهران خريدم و كارخانه زيره حساس را در مشهد تاسيس كردم كه هنوز هم هست، هر سال كه سودي ميبردم انبار و دفتر و خانه و ملك ميخريدم.
در سراي اميد كه آن حجره قسطي را خريده بودم تمام دفاتر همسايه را خريدم. من تاجرم و اصولي دارم؛ يكي از اصولم اين است كه هيچ وقت بيش از يك هفتم تنخواهم را به كسي نسيه نميدهم تا اگر پولم را خورد باقي پولم محفوظ بماند.
اصل بعديام اين است كه سعي كردم هيچ وقت بيش از نصف داراييام را نسيه نخرم. اصل ديگر اين است كه سعي كردم از بانكها وام نگيرم. بانكها بسيار سراغ من آمدند اما قبول نميكردم! در نتيجه شب با خيال راحت به خانه ميرفتم و بدهكار نبودم. اگر داشتم ميخريدم و اگر نداشتم، نميخريدم.
سال 55 اگرچه آدم سياسي نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره) رفتم. رفته بودم از ايشان اجازه بگيرم كه در قم كارخانه بزنم و ايشان هم مرا راهنمايي كرد. يكي ديگر از اصولم عوض نكردن شريكم است. محمدحسن شمس 50 سال شريك من است و هنوز هم شريك هستيم. يادم نميرود در اولين سفرم به نيويورك پاي ساختمان معروف امپايراستيت كه مجسمه راكفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود:
موفقيت من به اين 3 جمله است: زودتر از ديگران مطلع شدم، زودتر از ديگران تصميم گرفتم و وقتي تصميم گرفتم چشمم را بستم و عمل كردم.
اين 3 جمله اثر زيادي روي من گذاشت. سعي كردم در تجارتم به اين 3 جمله متعهد باشم. اينها در تجارت خيلي مهم است. چون تجارت بيرحم است. تجارت در محيط رقابت بيرحم است. اين شعار هم است: اگر ميخواهي رقابت كني بايد با چشم بسته بيرحمي كني. ميشود البته با رافت و مهرباني كار كني اما آنجا كه ميخواهي رقابت كني نه رافت كاربرد دارد و نه مهرباني بايد بيرحم باشي ....
من از كم به زياد رسيدم. مثالش خانههايم است. اولين خانهام را 5600 تومان ، دومي را 33 هزار تومان، سومي را از درخشش وزير فرهنگ شاه معدوم 140 هزار تومان، چهارمي را 500 هزار تومان و پنجمي را 140 ميليون تومان خريدم كه الان در آن ساكن هستند. اكثر اين خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هيچ يك را نفروختهام.
وجوهات شرعي و ... مالياتهايم را دادهام. هرگز با دارايي چانه نميزنم. انفاق ميكنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه ميسازم و خدا به من كمك كرده است. من هيچ مالي در خارج كشور ندارم. فقط دفاتري در هامبورگ ، دبي و لندن دارم كه دفاتر تجاريام هستند.
من افتخار ميكنم كه ميلياردر هستم. همان خانه 5600 توماني امروز 500 ميليون تومان ميارزد. پس ميلياردر شدن كاري ندارد. خانهاي كه 140هزار تومان خريدم امروز يك ميليارد تومان ميارزد، خانه ديگرم در خيابان وليعصر 1300 متر مساحت دارد و حساب كنيد چقدر ميارزد. چرا بگويم گدا هستم؟ 16 سال عضو هيات رئيسه اتاق بازرگاني ايران و نايب رئيس اتاق بودم.
بعد از سال 57 امام(ره) به 8 نفر براي اداره اتاق حكم داد كه بنده هم جزوشان بودم. از آن 8 نفر 4 نفر فوت كردند و 4 نفر زنده هستند. در 10 سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در 20 سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانيد در اين 54 سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم. در ايران 10 كارخانه دارم و اظهار فقر نميكنم. درآمدم و هر چه را دارم اينگونه تقسيم كردهام: 20 درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانواده و با بقيهاش چيزي ميخرم. الان كه به عنوان يك تاجر مشهور روبهروي شما نشستهام يك ريال به هيچ بانكي بدهكار نيستم و در هيچ رانت دولتي مشاركت نكردهام.
در هيچ معامله دولتي هم نبودهام. من در تجارت به 3 اصل سخت و سفت پايبند هستم: كيفيت، رقابت، خوشقولي، وقتي تعهد ميكردم براي فروش يك جنس، اگر بعد از فروش قيمت ترقي ميكرد، معامله را به هم نميزدم. اما خيلي از همكاران اين كار را ميكنند يا از كيفيت ميزنند تا ضرر نكنند. نيويورك به خاطر همين 3 اصل در دستان من بود. اين رموز موفقيت من است. هر جاي دنيا ميوه ميخواستند 48 ساعت بعد من بالاي سرشان بودم و بعد هم به خاطر كيفيت ديگر ما را رها نميكردند. بيشترين معاملاتم با تلفن است، تلفني ميفروشم و آن وقت به بچههايم كه در اين ساختمان خودم كار ميكنند ميگويم قراردادش را ببندند.
يك بار لسآنجلس بودم، نيمهشب و خوابآلود تاجري از آلمان به من زنگ زد و 200 تن پسته خريد. خوابآلود بودم و فروختم. صبح بيدار شدم و ديدم قيمت پسته 50 هزار دلار فرق كرده است. اما نميتوانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز كردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا ميخواهم پس بخرم. 100 هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفني را كنسل كردم. يك هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز ميفروشم و او با 200هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خريد و علاوه بر اين كه ضررم را جبران كردم 100 هزار دلار هم سود كردم! اين خوشقولي اصل تجارت است. براحتي ميتوانستم بگويم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضايي كه نداريم.
اما شهرت من در اين است: فروختي مال اوست، خريدي مال توست. من در تجارت خارجي اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ويژگيهاي آن شهر يا علاقهمندي مالي طرف تجاريام مطالعه ميكنم و واقعا عميق مطالعه ميكنم و وقت ميگذارم و آنگاه اين كاردر نتيجه ملاقات تجاريام تاثير ميگذارد و خوب هم تاثير ميگذارد. من از هيچ و صفر به همه چيز رسيدم و الان كه به عقب نگاه ميكنم ميبينم تلاش، توكل به خدا، درستكاري و مطالعه به من كمك كرد موفقيت امروز را داشته باشم...